--- بخش اول:
شعر: حافظ ---
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانهی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
|طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
|من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
|سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
|کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
|می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
|پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
--- بخش دوم:
شعر: سعدی ---
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
مینماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوری نیست که از وی بستاند دادم
|همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
|خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
|من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
|دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
|تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
|به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
|دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم
|ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا دردادم
|دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
|هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
|سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
نظر شما درباره آهنگ «ساز و آواز راست پنجگاه» چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»