مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش كن تو این دل شیدا را
می نوش به نور ماه ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربتی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
نظر شما درباره آهنگ «تصنیف مهتاب» چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»
یادداشتهای بازدیدکنندگان
سعید
1397/01/23
بهترین آهنگی که شنیدم