آهنگساز: حمید متبسم
اجرای زنده: هرلن هلند
اجرا: اکتبر ۲۰۱۱
نبود ایچ فرزند مَر سام را
دلش بود جویا دلآرام را
نگاری بُد اندر شبستان اوی
ز گلبرگ رخ داشت وز مشک موی
از آن ماهش امّیدِ فرزند بود
که خورشیدچهر و بُرومند بود
ز سام نریمان همو بار داشت
ز بار گران تنْش آزار داشت
ز مادر جدا شد بدان چند روز
نگاری چو خورشید گیتیفروز
به چهره چنان بود بر سان شید
ولیکن همه موی بودش سپید
یکی پهلوانْ بچهی شیردل
نماید بدین کودکی چیردل
تنش نقرهی پاک و رخ چون بهشت
بر او بَر نبینی یک اندام زشت
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوبْ جفت
فرود آمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نوبهار
چو فرزند را دید مویش سپید
ببود از جهان سربهسر ناامید
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادآور آنگاه فریاد خواست
که ای برتر از کژی و کاستی
بهی زآن فزاید که تو خواستی
اگر من گناهی گران کردهام
و گر کیش اهرمن آوردهام
|چه گویم که این بچهی دیو چیست
پلنگ دو رنگ است یا خود پریست
|بخندند بر من مِهان جهان
از این بچه در آشکار و نهان
|بگفت این به خشم و بتابید روی
همی کرد با بختِ خود گفتوگوی
|بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند
به جایی که سیمرغ را خانه بود
بدان خانه این خرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز
|همان خرد کودک بدان جایگاه
شب و روز افتاده بُد بیپناه
بر و بازوی شیر و خورشیدروی
به دل پهلوان، دست شمشیرجوی
سپیدش مژه، دیدگان قیرگون
چو بُسد لب و رخ بهمانند خون
دل سام شد چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگذارد پای
فرود آمد از کوه و بالای خواست
یکی جامهی خسرو آرای خواست
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشادهدل و شادکام آمدند
تبیرهزنان پیش بردند پیل
برآمد یکی گرد چون کوه نیل
خروشیدن کوس با کره نای
همان زنگ زرین و هندی درای
سواران همه نعره برداشتند
بدان خرّمی راه بگذاشتند
به شادی به شهر اندرون آمدند
ابا پهلوانی فزون آمدند
بر و بازوی شیر و خورشیدروی
به دل پهلوان، دست شمشیرجوی
سپیدش مژه، دیدگان قیرگون
چو بُسد لب و رخ بهمانند خون
دل سام شد چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگذارد پای
فرود آمد از کوه و بالای خواست
یکی جامهی خسرو آرای خواست
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشادهدل و شادکام آمدند
تبیرهزنان پیش بردند پیل
برآمد یکی گرد چون کوه نیل
خروشیدن کوس با کره نای
همان زنگ زرین و هندی درای
سواران همه نعره برداشتند
بدان خرّمی راه بگذاشتند
به شادی به شهر اندرون آمدند
ابا پهلوانی فزون آمدند
یکی پادشه بود مهرابنام
زبردست و با گنج و گستردهکام
به بالا به کردار آزاده سرو
به رخ چون بهار و به رفتن تَذَرو
چو آگه شد از کار دستان سام
ز کابل بیامد به هنگام بام
یکی نامدار از میان مِهان
چنین گفت با پهلوان جهان
پس ِ پردهی او یکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتر است
ز سر تا به پایش به کردار عاج
به رخ چون بهشت و به بالای ساج
دو چشمش بهسان دو نرگس به باغ
مژه تیرگی برده از پرّ زاغ
بهشتیست سرتاسر آراسته
پر آرایش و رامش و خواسته
برآورد مَر زال را دل به جوش
چنان شد کزو رفت آرام و هوش
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد، عشق فرزانه گشت
بپرسید سیندخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عنّاب را
چه مردیست آن پیر سر پور سام
همی تخت یاد آیدش یا کُنام؟
چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمینبر ماهروی
دل شیر نر دارد و زور پیل
دو دستش به کردار دریای نیل
چو بر گاه باشد زرافشان بُوَد
چو در جنگ باشد سرافشان بُوَد
سپیدی مویش بزیبد همی
تو گویی که دلها فریبد همی
چو بشنید رودابه این گفتوگوی
بر افروخت، گلنارگون گشت روی
دلش گشت پر آتش از مهر زال
وز او دور شد خورد و آرام و هال
که من عاشقی ام چو بحر دمان
از او بر شده موج بر آسمان
پر از مهر زال است روشن دلم
به خواب اندر اندیشه زو نگسلم
دل و جان و هوشم پر از مهر اوست
شب و روزم اندیشهی چهر اوست
نه قیصر بخواهم نه خاقان چین
نه از تاجداران ایرانزمین
چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید
برآمد سیه چشم گلرخ به بام
چو سرو سهی بر سرش ماهِ تام
چو از دور دستان سام سوار
پدید آمد این دختر نامدار
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد راد
کمندی گشاد او ز گیسو بلند
که از مشک از آنسان نپیچی کمند
کمند از رهی بستد و داد خم
بیفکند بالا نزد هیچ دم
ز دیدنش رودابه مینآرمید
به دو دیده در وی همی بنگرید
فروغ رخش را که جان بر فروخت
در او بیش دید و دلش بیش سوخت
چنین تا سپیده بر آمد ز جای
تبیره برآمد ز پرده سرای
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»