آهنگسازان: حسين عليزاده، كيهان كلهر، محمدرضا شجريان
دستگاه: راست پنجگاه، مركب خواني (دشتي، شور، همايون)
اجرا: ۱۳۸۱
انتشار: ۱۳۸۲
چ
م
آ
هرکه سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هرکه از یار تحمل نکند یار مگویش
وانکه در عشق ملامت نکشد، مرد نخوانش
|چون دل از دست به در شد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش
به جفایی به قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
|خفته ی خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش
|شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبوده است چنین سرو روانش
گفتم از ورطه عشقت به صبوری بدر آیم
باز میبینم و دریا نه پدید است کرانش
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانی است که هرگز نزند باد خزانش
|چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش
ض
ا
ت
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند
به فتراک جفا دلها چو بر بندند، بر بندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند، بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند، برخیزند
زوال شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند
دوای درد عاشق را کسی کاو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، درمانند
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند، می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند، می خوانند
چو منصور از مراد آنان که بر دارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند، می رانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمانند، درمانند
س
چ
ت
خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ، و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته ی سوزان، می کنم فریاد، ای فریاد
خانه ام آتش گرفته است، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقش هایی را که من، بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من، وای بر من
سوزد و سوزد غنچه هایی را که پروردم
به دشواری در دهان گود گلدان ها
روزهای سخت بیماری، از فراز بام هاشان شاد
دشمنانم موزیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش بجان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم گریان، از این بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد
وای بر من همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من بدستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد، بگردش دود
تا سحرگاهان که می داند
که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد
ای فریاد
فریاد
س
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
|ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه ی صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
ت
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
ساقی باقی از وفا باده بده سبو سبو
مطرب خوش نوای را تازه به تازه گو بگو
در پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو
می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو
چ
ه
ت
م
ق
ف
ت
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»