آهنگساز: مجيد درخشاني
دستگاه: سه گاه،بيات ترک
اجرا: ۱۳۷۴
انتشار: ۱۳۷۵
ا
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوانام را
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می کنم
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
|از مایه ی بیچارگی قطمیر مردم می شود
ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را
|زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد
کز بوستان باد سحر خوش می دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحبدلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
|جایی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلآرامش مخوان، کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می رود وز ابرم آتش می جهد
با پختگان گو این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی نصیحت نشنود ور جان در این ره می رود
صوفی گرانجانی ببر ساقی بیاور جام را
ق
س
چ
د
د
س
ق
چ
د
ت
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»