آهنگسازان: فريدون شهبازيان، حبيب ا... بديعي، محمدرضا لطفي، فرامرز پايور، حسين عليزاده
دستگاه: ماهور
اجرا: دهۀ۴۰
انتشار: ۱۳۸۴
ج
پرکن پیاله را، کاین آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد...
این جام ها که در پیام میشود تهی،
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد...
من با سمند سرکش و جادویی شراب،
تا بی کران عالم پندار رفته ام،
تا دشت پرستاره اندیشه های ژرف،
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی،
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا،
تا شهر یادها...
دیگر شراب هم، جز تا کنار بستر خوابم نمی برد...
پر کن پیاله را،
هان! ای عقاب عشق،
از اوج قله های مه آلوده دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من،
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد،
آن بی ستاره ام، که عقابم نمی برد...
در راه زندگی، با این همه تلاش و تقلا و تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که
آب... آب...
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را...
ر
ر
د
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان، چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پر ستم، که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیافکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»