شاعر: سجاد عزیزی آرام
آهنگساز: محمدرضا چراغعلی
به شانه های نحیف من چکانده زهرا جدایی را
به جام عشق حریف من رسیده یاد پر آشوبش
به کوچه های دل تنگم شکسته شیشه ی صبرم را
به سنگ کینه گل سنگم من از بهار چه می خواهم
به جز نسیم وفا داری از این غرور چه می خواهم
کمی صبوری خویشتندا خیال می دهدم گریه
سکوت می دهدم ماتم من از تو رانده شدم مثل
بهشت و مرثیه آدم چه عادتی است که بعد از تو
همیشه کنج قفس باشم برای زیستنم هربار
گدای یک دو نفس باشم شکست می دهم این غم را
می آفرینی توامان شور و پریشانی
چون بوسه ای که داغ می کارد به پیشانی
مشکل دلت را می دهی جایی که من هستم
اما دلم را می بری هر جا به آسانی
هر کس دلی آباد بگذارد به پای تو
جا میگذاری در دلش یک شهر ویرانی
زخمم مزن با دیگران خندیدنت از دور
هرگز مکن کاری که باز آرد پشیمانی
پلکی بزن وا کن حصار چشمهایت را
تا لحظه ای آرام گیرد مرغ زندانی
امشب کمی آرام بنشین روبروی من
تا دل زنم یکباره بر دریای طوفانی
صیادم و در دام صید خویش افتاده
هرگز نباشد اینچنین صیاد قربانی
رمن برای عاشقی ها ساده بودم
در غم وابستگی افتاده بودم
پای عهدی که نبستی مانده بودم
غربتم را از نگاهت خوانده بودم
من در این دلدادگی، آوارگی، در مانده بودم ... آه
پشت قاب پنجره، بی خاطره، جا مانده بودم
بی تو در فصل دلشوره ها، بهت آیینه ها، غربت کوچه ها، جا ماندم
بی تو از عشق و دلدادگی، درد و دیوانگی، تلخی زندگی، می خواندم
تنها دل و غم / دلواپس هم / افسوس افسوس
تنها دل و غم / دلواپس هم / افسوس افسوس
تو رفته ای و در دلم می مانی
خیال و حسرت مرا می دانی
بیا رها مکن دل شکسته ام را
ببین که بی تو از همه دلگیرم
از این جدایی عاقبت می میرم
بیا ببین دل به غم نشسته ام را
تنها دل و غم / دلواپس هم / افسوس افسوس
از بی تو شدن / دیوانه شدن / افسوس افسوس
تو را چو پاره تنم می دانم دلیل زنده بودنم میخوانم
ترانه و سرود من سرشت و تار و پود من
بهانه سجود من ایرانم
بهار بی خزان من شکوه آسمان من
بهشت جاودان من ایرانم
بر لوح دلم ثبت است ای وطن نامت تا ابد
تا پای جان در رهت ما دل سپرده ایم
تاریخ این مرز و بوم جاودان می شود
ترانه و سرود من سرشت و تار و پود من
بهانه سجود من ایرانم
بهار بی خزان من شکوه آسمان من
بهشت جاودان من ایرانم
تو را چو پاره تنم می دانم دلیل زنده بودنم میخوانم
ترانه و سرود من سرشت و تار و پود من
بهانهی سجود من ایرانم
بهار بی خزان من شکوه آسمان من
بهشت جاودان من ایرانم
چه نصیب بردی ای دل به جز آتش جدایی
شب و روز بیقراری همه عمر بی وفایی
دل از آشنا پیامی به نویدی نشنیدی
نه ز دشمن انتظاری نه به دوستان امیدی
ز فراق تو رسیده غم و دل به تار مویی
من و شوق آشنایی چه محال آرزویی
دل از آرزوی رویت که ندید جز سرابی
چه گریز داری ای عمر که اسیر در شتابی
مگر از خیال پرواز چه نصیب شد حصاری
که ز توسن جوانی چه بماند جز غباری
چو مسیح زنده ام کن به دمی که می توانی
که نفس بریده ای را تو به آرزو رسانی
ببین ای آشنای غربت تنهایی من
من از آرامش دریایی این عشق لبریزم
شبیه رودهای مست و پر پیچ و خم عاشق
به اقیانوس بی پایان چشمان تو می ریزم
زیبایی دنیای من آیینه چشمان توست
با من بمان تا بیکران ، تا بیکران با من بمان
پایان دلتنگی من لبخند بی پایان توست
تا آخر این داستان با من بمان با من بمان
چشمان تو دنیای من رویای من دنیای تو
در غربت عشقت منم زندانی تنهای تو
ای آرزوی ماندگار ای حسرت بی انتها
درگیر چشمان توام تا انتهای ماجرا
زیبایی دنیای من آیینه چشمان توست
با من بمان تا بیکران ، تا بیکران با من بمان
پایان دلتنگی من لبخند بی پایان توست
تا آخر این داستان با من بمان با من بمان
می نویسم عشق اما عشق با من یار نیست
جز غم تو با دل من هیچکس غمخوار نیست
قصه دیدار ما دیدار ماه و آفتاب
می گریزد عمر و هرگز فرصت دیدار نیست
می توانستی که با اکسیر عشق
جاودان مانی و زیباتر شوی
با من این مجنون از خود دورتر
از تو می خواهم که لیلاتر شوی
عشق یعنی با خیال یار مجنون تر شدن
هر که عاشق می شود دیوانه است بیمار نیست
زندگی با آفتاب عشق زیبا می شود
عشق یکبار است و دیگر مهلت تکرار نیست
می توانستی که با اکسیر عشق
جاودان مانی و زیباتر شوی
با من این مجنون از خود دورتر
از تو می خواهم که لیلاتر شوی
شهر بارانی و من بی تو پریشان مانده ام
در هوایت سالها محتاج باران مانده ام
از همان دیدار ما در کوچه های خاطره
من اسیر خاک دامن گیر تهران مانده ام
مانده بر پیراهن هر سنگفرش کهنه ای
رد پاهایی که با هم هر قدم برداشتیم
هر زمان با یاد تو پا می نهم هر جای شهر
یادگار آرزوهایی ست که با هم داشتیم
با عاشقی زیباست اگر زیباست تهران
زیباییش بیداری شب هاست تهران
هر کوچه ای یک داستان عاشقانه است
هر خانه اش آکنده از رویاست تهران
شهر من ای سر زمین پر فراز و پر نشیب
شانه های محکم همچون دماوندت منم
عشق اگر آوازه ی میدان آزادی توست
تا همیشه عاشق تن های در بندت منم
با عاشقی زیباست اگر زیباست تهران
زیباییش بیداری شب هاست تهران
هر کوچه ای یک داستان عاشقانه است
هر خانه اش آکنده از رویاست تهران
نگاه مهربان تو پناه آخر من
با یادت جهان من آشوب است
در عشقت هوای مردن خوب است
خاموشی بهای عشق است
میدانم که برده ای از یادم
بی تابم که داده ای بر بادم
تنهایی سزای عشق است
♪♪♪
پنهان نکردم شوقم شورم عشقم را
من از تو پیدا نبودی سرگشته بودم
در من شکسته بغضم روحم قلبم
از رفتن تو با من نبودی آشفته بودم
پیدا نبودی سرگشته بودم
بی یادت از این جهان دلگیرم
در عشقت چه بی ثمر میمیرم
خاموشی سزای عشق است
میترسم از این همه تنهایی
میدانم که بی خبر می آیی
تنهایی بهای عشق است
خواننده: محمد معتمدی
موسیقی: محمدرضا چراغعلی
شاعر: سجاد عزیزی آرام
میکس و مسترینگ: علی رحمانی
نوازندگان:
ویلن و ویلنآلتو: حسن اکبریان. دانیال جورابچی. مسعود نوروزی. متین نوروزی
ویلن سلو: حسن اکبریان
ویلنسل: کریم قربانی
کمانچه: شروین مهاجر
تار و سهتار: بهزاد رواقی
ترومپ و فلوگلهورن: حسن فراهانی
کلارینت: محمد زرنوش
گیتار الکتریک: مسعود همایونی
گیتار: محمدرضا گلشنی
پیانو، آکاردئون و سازهای الکترونیک: محمدرضا چراغعلی
ضبط در استودیو آریا و استودیو مارچ
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»