آهنگساز: حميد متبسم
دستگاه: دشتي
انتشار: ۱۳۸۷
ع
ب
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان
دل از انتظار خونین، دهن از امید خندان
نظری مباح کردند و هزار خم معطر
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان
اگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
که خلاص، بی تو بند است و حیات، بی تو زندان
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگوی و بشنو
که قیامت است چندین سخن از دهان چندان
ق
رنگ در رنگ و به هر رنگ هزارانش طیف
نغمه در نغمه به هر نغمه به یاد یاران
قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر
راست در پرده ی اندوه و فغان باران
می زند بی که نگاهی فکند بر چپ و راست
رفته از دست و درافتاده ز مستی از پای
قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر
رعد را عربده بگسسته، ولی پیوسته
قیژک کولی، در همهمه ای
قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر
پرده ی دیگر مکن و راه مگردان کولی
هم مگر همرهی زخمه ی طوق تو کند
دلی از گریه سبکبار در این تنگ غروب،
قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر...
م
ک
|زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
|بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت
|این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
|هرچند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت
ز
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده ی همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آنجاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامی است نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بند است چه زنجیر که برپاست خدایا
|چه نقشی است چه نقشی است در این تابه ی دل ها
غریب است غریب است ز بالاست خدایا
|خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفته است چپ و راست خدایا
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»