آواز: همایون شجریان
آهنگساز: تهمورس پورناظری
چ
چرا رفتی؟! چرا، من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
خیالت گر چه عمری یار من بود
امیدت گر چه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن
چرا رفتی؟! چرا، من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
د
درون آینهی روبرو چه می بینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟
تویی برابر تو، چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟
تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟
|به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی؟
|به دار سوخته، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو، چه می بینی؟
در آن گلولهی آتش گرفتهای که دل است
و باد می بَرَدَش، سو به سو چه می بینی؟
درون آینه روبرو چه میبینی؟!
د
دلسپردهام من به روی تو
در دل من است آرزوی تو
بخت آینه باشدم اگر
مینشاندم رو به روی تو
جانِ جانِ جان از همه جهان
میکشد دلم پر به سوی تو
دل به دل ز تو تا تو آمدم
قبلهگاه من خاک کوی تو
من که عاشقم، مست و سرخوشم
جرعه میکشم از سبوی تو
گنج آرزو در دل منی
در دلم کنم جستجوی تو
جان جان جان از همه جهان
می کشد دلم پر به سوی تو
ک
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
|خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه
چشم سیاه چادر با این چراغ مرده
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش یک قطره ناسترده
|در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه
این شب نداشت؛ آری؛ الماس خرده خرده
|بازیکنان ز گویی خون میفشاند و میگفت
روزی سیاهچشمی سرخی به ما سپرده
میرفت و گرد راهش از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده...
ه
نه فرشته ام، نه شیطان، کیم و چیم؟ همینم!
نه ز بادم و نه زآتش که نواده ی زمینم!
منم و چراغ خردی که بمیرد از نسیمی
نه سپیده دم به دستم، نه ستاره بر جبینم
نه فرشته ام، نه شیطان، کیم و چیم؟ همینم!
منم و ردای تنگی که به جز من اش نگنجد
منم و ردای تنگی که به جز من اش نگنجد
نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستینم
نه حق حقم، نه نا حق
نه بدم، نه خوب مطلق
سیه و سپیدم: ابلق! که به نیک و بد عجینم
تب بوسه ایم از آن لب، به غنیمت است امشب
که نه آگهم که فردا، چه نشسته در کمینم
که نه آگهم که فردا، چه نشسته در کمینم
منم و ردای تنگی که به جز من اش نگنجد
نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستینم
نزنم نمک به زخمی که همیشگی است، باری،
که نه خسته ی نخستین، نه خراب آخرینم
که نه خسته ی نخستین، نه خراب آخرینم
نه فرشته ام، نه شیطان
چ
ای همدم روزگار چونی بی من؟
ای مونس و غمگسار چونی بی من؟
من با رخ چون خزان زردم بیتو
تو با رخ چون بهار چونی بی من؟
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی، از آنی همهمن
من نیست شدم در تو، از آنم همه تو
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
باز آمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایهی سودا همه تو
هرچند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
ش
شتک زدهاست به خورشید، خونِ بسیاران
بر آسمان که شنیدهاست از زمین باران؟
|هرآنچه هست، به جز کُند و بند، خواهدسوخت
ز آتشی که گرفتهاست در گرفتاران
|ز شعر و زمزمه، شوری چنان نمیشنوند
که رطلهای گرانتر کشند مِیخواران
دریدهشد گلوی نیزنان عشقنواز
به نیزهها که بریدندشان ز نیزاران
|زُبالههای بلا میبرند جوی به جوی
مگو که آینهی جاریاند جوباران
نسیم نیست، نه! بیم است، بیمِ دار شدن
که لرزه میفکند بر تن سپیداران
سراب امن و امان است این، نه امن و امان
که ره زدهاست فریبش به باورِ یاران
کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش
در آبگینه حصاری شوند هشیاران؟
چو چاهِ ریخته آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویرانترند بیماران
|زبان به رقص درآورده چندشآور و سرخ
پُر است چنبرِ کابوسهایم از ماران
برای من سخن از «من» مگو به دلجویی
مگیر آینه در پیش خویش بیزاران
|اگرچه عشقِ تو باری است بردنی، امّا
به غبطه مینگرم در صف سبکباران
د
نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایهی دیوسار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی، که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»